آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

لحظه اي با خدا

نگو کفر است ............................. نمی خواهم خدایم بیکران باشد نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان نمی خواهم که باشد این چنین آخر خدا را لمس باید کرد نگو کفر است خدا را می توان در باوری جا داد که در احساس و ایمان غوطه ور باشد خدا را می توان بویید و این احساس شیرینی است نگو کفر است که کفر این است که ما از بیکران مهربانیها برای خود خدایی لامکان و بی نشان سازیم خدا را در زمین و آسمان جستن ندارد سودی ای آدم تو باید عاشقش باشی و باید گوش بسپاری به بانگ هستی و عالم که در هر خانه ای آخر خدایی هست نگو کفر است اگر من کافرم !! باشد نمی خواهم خدایا زاهدی چون دیگران باشم نمی خواهم...
22 فروردين 1392

اينم يه شعر خوشكل واسه همسرم

برای تو می نویسم............. . برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست... برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ... برای تويی كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ... برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد... برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است... برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی... برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی... برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است... ... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای برای تويی كه قلبت پـا ك است... برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است... برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است... برای تويی...
22 فروردين 1392

خاطرات روز عروسيه ماماني و بابايي

سلام ماماني ديشب بابايي فيلم عروسيمونو گرفت. من خيلي ذوق زده شده بودم همش ميرقصيدم. البته فقط يه تيكه كوچولوشو ديدم اونم بدون اهنگ اخه ماه محرمه نميشه كامل همه رو ببينم. عروسيه من و بابايي عالي بود خيلي به هر دوتامون خوش گذشت. اگرچه يه مسايل ناراحت كننده واسمون اتفق افتاد ولي اصلا خودمونو ناراحت نكرديم. د اخه روز عروسي بهترين روز زندگيه هر كسيه. نميدوني چي شد. اول اينكه همين كه من اماده شدم و منتظر بودم بابايي بياد ارايشگاه دنبالم گوشواره م گم شده هر چقد گشتم پيداش نكردم.اخرم مجبور شدم بدون گوشواره برم باغ و اتليه. دوم اينكه وقتي بابايي ميخواسته كت ...
22 فروردين 1392

نذري ماه محرم

سلام عزيز دلم من اومدم. دلم تنگ شده بود اين دو روزه كه نبودم واست بنويسم.   اخه رفته بودم خونه اقاجون واسه نذري كمك كنم بهشون. كار زيادي نداشتن اين بار واسه همينم خسته نيستم. زن دايي ماماني رو كه ديشب اومده بود خونه اقاجون ديدم. بهم گفت فعلا زوده واسه ني ني داشتن تو منم بهش گفتم دلم ميخواد همين الانم ني ني خوشكلمو داشتم. اون كه نميدونه من چقدر عاشق ديدنتم. خوشكل ماماني امشب خونه عمه اينا(عمه ماماني)اش نذري دارن ما رو هم دعوت كردن ولي نميريم به دلايلي كه سر فرصت واست ميگم. به هر حال نذرشون قبول.     ...
22 فروردين 1392

حرفاي ماماني

سلام ني ني كوچولوي من كه هنوز وجود خارجي نداري. ميخوام يه كم باهات حرف بزنم.عزيز دلم دختر يا پسر بودنت برام فرقي ناره چون عاشق هر دوتاشم. عزيز دلم من فقط ازت ميخوام كه هيچوقت از همون لحظه اي كه وجود خدا رو احساس كردي از يادت نبريش.اگه هميشه خدا رو در نظر بگيري هيچگاه خدا تنهات نميذاره   اينو مطمينم مامان جون. دوم اينكه مودب باش با بقيه مهربون باش تا اونام دوستت داشته باشن. سوم اينكه هميشه درساتو بخون كه اينده ات رو بسازي. چهارم اينكه حسادت و كينه رو از خودت دور كن. پنجم اينكه هميشه تميز و مرتب باش. فعلا همين عزيزدلم. بعدا اگه بازم يادم اومد ميگم...
22 فروردين 1392

هديه به همسرم

  مفهوم عشق از استاد دینی پرسیدند عشق چیست؟ گفت:حرام است . از استاد هندسه پرسیدند عشق چیست؟ گفت:نقطه ای که حول نقطه ی قلب جوان میگردد . از استاد تاریخ پرسیدن عشق چیست؟ گفت:سقوط سلسله ی قلب جوان . از استاد زبان پرسیدند عشق چیست؟ گفت:همپای love است . از استاد ادبیات پرسیدند عشق چیست؟ گفت : محبت الهی است . از استاد علوم پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عنصری هست که بدون اکسیژن می سوزد . از استاد ریاضی پرسیدند عشق چیست؟ گفت : عشق تنها عددی هست که هرگز تنها نیست . از استاد فیزیک پرسیدند عشق چیست؟ گفت :عشق تنها آدم ربائی هست که قلب را به سوی خود می کشد . ا...
22 فروردين 1392

تقديم به همسر عزيزم

  عشق و ثروت و موفقیت * زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با چهره های زیبا جلوي در ديد. به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.» آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟» زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.» آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم منتظر می مانیم.» عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد. شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.» زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما ب...
22 فروردين 1392

عروسكاي مامان

سلام عزیز دلم دیدی مامانی چقد خوش قوله؟عکس عروسکارو اوردم واست..... اینو وقتی دانشجو بودم خریدم. این گربه هم وقتی دانشجو بودم خریدم. این سگه رو بابایی داده بهم. اینو خاله الهام واسم خریده. این ا رو خودم از شهرکرد گرفتم. اینو دایی میثم بهم داده.   ...
22 فروردين 1392

عروسكاي مامان

  اینو هم اتاقیام واسه هدیه تولدم بهم دادن. این دوتارو هم دوستام کادو دادن بهم. این یکی هم دوستم کادو بهم داده اسمش سحره. اینم بابایی واسه تولدم بهم داد. این اخری هم دایی محمد واسم خریده. ...
22 فروردين 1392

ازدواج مامان و بابا

عزیز دلم میخوام یه کم از خودمو بابایی واست بگم. من و بابایی آخرای سال ٨٧ با هم اشنا شدیم ٢٠ مرداد ٨٨ نامزد شدیم. ٨.٨.٨٨ عقد کردیم. ١٩ تیر ٩٠ هم عروسی کردیم. من و  بابايي خيلي همديگرو دوست داريم.درسته كه بعضي وقتا بخاطر چيزاي كوچولو از دست هم ناراحت ميشيم ولي زود يادمون ميره. الان حدودا 4 ماهو نيمه كه ازدواج كرديم.دلمون ميخواد تو هم بياي تو جمعمون كه عشقمون بيشتر شه. ...
22 فروردين 1392